آشتی ...


ادامه نوشته


ادامه نوشته


ادامه نوشته

عنوان نداره


ادامه نوشته

شامپو...


ادامه نوشته

جمعه


ادامه نوشته

نظافت پنج شنبه

خب کمر همتو بستم !! و برنامه نظافت پنج شنبه رو انجام دادم ....الن خونه مرتبه ...کمی کارای عقب افتاده هست مثل کشوی آشپزخونه و اینا که اونم خارج از برنامه امروز بود ولی دوس داشتم انجام بدمشون ...اما نشد باشه برای بعد بازم ....اما کارای برنامه انجام شد ...الن بهتره ...نامرتبی خونه بدتر اعصابمو خراب میکنه ...هم اینکه اگه برنامه انجام نشه بعدا هم کارا دوبرابر میشه هم اینکه خودمو برای انجام نشدن برنامه سرزنش میکنم که بازم بدتر تره!!!...


ادامه نوشته


ادامه نوشته

یه پست طولانی...


ادامه نوشته

اردو !


ادامه نوشته

عهدشکنی !!...

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار

عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم

حافظ

وقتی دوستای خووبی تو دنیای نتی داری که به فکرتن.... معلومه که عهد شکن میشی و دوباره سر از نت درمیاری !!....

ادامه نوشته

تا اطلاع ثانوی !!!

تا اطلاع ثانوی نیستم ....

نقطه سر خط....


ادامه نوشته

عنوان نمیدارد!!

ادامه نوشته

اکسترا پوند


ادامه نوشته

ستاره آی ستاره !!

بچه دار شدن و درستتر بگم تربیت بچه واقعا چالش بزرگیه ...البته من آدم خوش شانسی بوده ام که از خیلی لحاظها ستاره دختر مستقل و قوی هست ...اما گاهی هم یه جور بی تفاوتی هایی داره که تا فیها خالدون منو میسوزونه ...امروز تقربیا قاطی کردم !...البته در حد جر واجر دادن خودم بود ....بعد که آروم شدم و حرف زدیم ....میگه مامان عصبانی میشی شبیه هلولا (به هیولا هنوز میگه هلولا )میشی ..البته تشبیه بود دیگه ...در مثل هم مناقشه نیست ....

یه سری افکارش هم درست نیست و نیاز به گفتگو داره ...مثلا امروز میگه که مامان من دوس ندارم کسی از من تقلید کنه و کاری که من انجام میدم رو انجام بده ...بهش گفتم که دخترم ما از هم یاد میگیریم و این نشونه اینه که کار تو برای اون آدم جالب بوده که خواسته تقلید کنه ...بعد هم همه همینجور از هم یاد میگیرن ...اشکالی نداره ...قانع شد ...

یکی هم میگه مامان من دوس دارم پیروز بشم و از شکست خوشم نمیاد ...مثلا تو بازی با باباش میگه که من دوس دارم یه روز تو قلقلک بازی ! بابا رو شکست بدم تا آرامش پیدا کنم ...البته روحیه رقابت طلبی خوبه تا حدی ..اما زیادش هم آرامشو ازش دور میکنه ...بهش گفتم دخترم برنده شدن اینه که شما از قبل بهتر بشی ...مثلا تا قبل با کمکی دوچرخه ٰ میروندی ...الن بدون کمکی هم میتونی ....گفتم اگه بخوای با بقیه خودتو مقایسه کنی همیشه تو ترس ولزر میمونی ...وقتی ببازی ناراحتی ...وقتی ببری هم نگرون دفعه بعدی هستی که نکنه ببازی ....گفتم البته ناراحتی از شکست برای همه هست ...این یکی رو فک نکنم کامل قانع شده باشه البته ....

کلا برخلاف من که به سبک بیشتر اسفندی ها کمی ملایم هستم و حتا تا حدی محافظه کار ....دخملم درست برعکسه عاشق هیجانه .....کلا عاشق آدمای جدید و تجربه های نو هست ....نه اینکه ترس نداشته باشه کمی ترس تو برخورد اول داره اما همونه و تموم ....زیاد لازم نیست هلش بدم تو این مواقع ....فقط خودم کم میارم ....من عاشق ثبات و آرامشم ....یعنی اگه یه بار یه ماست مثلا شیر آوران بخرم و خووب باشه ...حالا حالا ها همون و میخرم و امتحان نمیکنم ببینم شاید یه ماست دیگه هم خووب باشه .....برعکس همسری که هربار کالای عجق وجق میخره تا امتحانشون کنه ....خب از نظر دختری و همسری احتمالا روش من کسالت باره احتمالا ....منتها فک کنم بیشتر ذاتیه و بهتره تفاوتا رو پذبرفت فقط....

یه سری از اختلاف نظرای من و ستاره هم سر همینه که اون میخواد تنوع داشته باشه ..حتا پارک هم دوس داره هر روز یه پارک بره حتا اگه راهش دورتر باشه یا اینکه از یه تفریح که اومده برای بعدی نقشه و برنامه میریزه و روی مخ من کار میکنه ....از اینجور مسایل ...

مینیاتور ....


عاشق نقاشیهای این سبکی ام ...کاش دنیا هم همینقدر لطیف بود...

خود را دوست بدار!!

میدونین چیه اینکه میگم من خودمو دوس ندارم یا دوس دارم بیشتر دوس داشته باشم ریشه های قدیمی تری داره ...برا امروز و دیروز نیست ....خب آدم یا بهتر بگم یه بچه چجوری میفهمه که دوس داشتنیه ؟....قاعدتا وقتی بهش نگاه محبت آمیز بشه یا اینکه وقتی ناتوانه و گریه میکنه ٰ بهش برسن و یا اینکه مثلا تنهاش نزارن یا هرچی ..بهر حال نوعی مراقبت باعث میشه که ما فک کنیم خواستنی هستیم و بعد هم خودمونو دوس داشته باشیم ....از نظر من هم مادر بهترین آدمیه که میتونه این خواستن بی قید و شرطو بده به بچه ....یعنی حتا تو کلاسای آقای سلطانی میگفتن بینی بچه رو با اخ و پیفپاک نکنین ...تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!...بهر حال ...تو خونه ما شرایط جوری بود که من اینو حس نکردم (نمیخوام درباره اینکه اصولا وجود داشت یا نداشت ٰ صوبت کنم ) ...من حس نکردم ...اینه که اینا ریشه های عمیقتری داره ...درسته که اونقدی خودمو دوس داشتم که فرضا معتاد نشم !!!!!!...اما اونقدی هم خودمو دوس نداشتم که بتونم در برابر رفتارای غلط همسری یا دیگران زودتر موضع معلومی بگیرم یا از سلامتی ام درست وحسابی مراقبت کنم ...اینا مساله عمیقتریه و ظریفتر....من الن دارم سعی میکنم که کمتر به خودم سخت بگیرم ...که شامل خیلی مسایل میشه ....اما تا مطلوبم فاصله دارم ...حرف در این باره زیاد دارم و فک میکم ریشه خیلی از مشکلاتو سختیهایی که تا امروز تجربه کرده ام از همینجا آب میخوره ...شاید یه وقتی بیام و بگم ....مهمترین مساله ای که الن دارم ٰ سرزنش خودمه ....خیلی مستعد اینکار هستم متاسفانه ...مثلا اون روز که تن ماهی منفجر شدد ٰ چه فحشهایی که به خودم ندادم ....کلا این والد درونم خیلی سختگیره ...یکی این کودک درونو  رو از زیر کتکاو فحشاش نجات بده لطفا !!!!!!!!

دو س دارم بدونم اونایی که خودشونو دوس دارن چه جوری با خودشون حرف میزنن ...که ممکنه  در ظاهر نصف من نوعی هم توانایی نداشته باشن ـحالا تو هر زمینه ای حتا آشپزی ـولی به خودشون یه جوری میبالن که آدم کیف میکنه  ....مثال زنده اش یکی از بستگان هست که خونش یه بار بزرای ما املت درست کرد اما چنان به به و چه چه ای میکرد وتعریف میکرد که میگفتی بوقلون بریون گذاشته تو سفره !!!!!...در مقابل من که چن نوع غذا و دسر درست میکنم و میگم که ببخشین دیگه !!!!!!!!!!...در مجموع فک کنم آدم خودشو زیادی دوس داشته باشه و "جون عزیز"‌باشه بهتره تا خودشو کم دوس داشته باشه ...

یا مثلا یکی از همکارای من هر روز جلوی آینه قربون صدقه خودش میرفت مثلا ....نمیدونم حالا چه اثری داشت واقعا ...

یه همچین چیزایی مد نظرمه ...فک کنم اونای که خودشونو دوس دارن و درونا عزت نفس دارن یه جور دیگه با خودشون صویت میکنن ...یعنی سرزنش خودشون تو برنامه شون نیست ...کاری که من از صب تا شب دارم انجام میدم!!!!!!!!!!!

اعتماد به نفس...

ادامه نوشته

گودرتکانی وو

پس از وبلاگ تکانی ٰامروز گودرم رو هم خلوت کردم ...از 42 تا الن 30 تا وبلاگ مونده ...اینم زیاده البته ....منتها دیگه دلم نیومد ...

خب علت حذف آرشیو  وبلاگم اینه که فک میکنم گاهی بهتره که آدم از نو زتدگیشو کلید بزنه ....تو زندگی واقعی این نقطه های غطف به صورت ییهو بخشیدن یه سری لباس بوده یا تغییر دکور خونه و اینها ....اینجا هم این مدلی...یه جور نماده که یادم بمونه نمیخوام صبای قبلی باشم .....واقعا غلت دیگه ای نداشت ...باز کردن اون صفحه مدیریت با اونهمه رنج که نوشته بودم ٰ هی تداعی گذشته بود برام ....همین ...

امروز به طور ضزبتی!! رفتم آرایشگاه ...چون واقعا تحمل خودمو تو آینه نداشتم...البته نه اینکه خیلی ناجور باشم هاا ...نه ..ولی کلا ابرو که از شکل خودش خارج میشه ٰ عصبیم میکنه ....

دیگه اینکه امروز سر جمع کردن خونه یه کم به ستاره گیر دادم ....ییهو جورابای همسری رو روی جاکفشی دیدم ....همونجور که داغ بودم میگم نیگا کن هیچ کی به فکر من نیست اینو برام هدیه گذاشته !!...بعد دوتامون خنده امون گرفت ..بعد ستاره میگه خب مامان من چیکار کنم اون که هدیه من نیست که !!!...راستم میگه بچه ام ....فک کنم ناخواسته داشتم دق دلی خالی میکردم....این آقای همسر که به من میگه هرچی برمیداری بزار سرجاش ...خودش بدتره ....درواقع منظورش اینه که هرچی من میریزم و میپاشم شما بزار سرجاش!!!!!!!!!!....

به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد...

سلام ..

امروز تموم آرشیو وبلاگو حذف کردم ...همینجوری واقعا ...حس کردم به خونه تکونی احتیاج دارم ...کم کم لینکا رو هم اضافه میکنم ایشالا ....ممکنه چن وقتی طول بکشه تا تموم لینکا اضافه بشه ....

پ.ن : حالم خووبه ...از این تصمیم هم راضی ام ....