امروزانه ...
اون هفته پدرشوهرم همراه همسری رفتن شهرستان برای مراسم عموش...حالا روز بعدش زنگ زده بود که یه روز میخوام بیام خونتون ....الن از اون روز دعوتشون نکرده ام ...میدونم که توقع داره تو این تعطیلات دعوت کنم..اما هم حسش نیست ...هم خاله پری اومده نمیتونم ....
آرشیو گودرم رو که نیگا میکنم میبینم نزدیک به دوماهه که با همسری فراز و نشیب دارم...خسته ام واقعا ...خسته ی خسته ....
امروز تو گودر مطالب قبلیم رومیخوندم میدیدم چقده همسری نسبت به من عصیانیت داشته و حالت تهاجم داشته و من همش میخواستم فراموش کنم . اهمیت ندم و خوش بین باشم ...چرا واقعا ؟...
وبلاگ پرشین : http://ghadimisetareh.persianblog.ir/
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۰ ساعت 15:20 توسط صبا